البته در ادامه ي اون مستندي که ساختيم و من الان منتظرم تا نرگس بياد بهش بدتش. مي تونيم از همين راهرويي که لطف کردين عکسش رو گذاشتين هم ذکر کنيم....
بــــــــــــــــــــــله اين راهرو......
و يکي از روز هاي خدا....
اينجاست که مي فرمايند: اهم.....
من يه حس بدي دارم...
نبايد اون درو شيشه مي نداختن....
نبايد....
:(
البته حس بدم در رابطه با اون شيشه هه نيست. در رابطه با اتفاقاتيه که امروز مي خواد بيفته...
دنيا بي يوسف...
دنيا غرق زليخا...
خوشا زندان قصر....
هوووووووووووووووووووووووم.....
من از اون فوتبال دستي ها عکس انداختم کوش؟ دوربينم خورد عکسا رو ؟
راستي محض تجديد خاطره هاي تکراري و تکرار نشدني...
-دستتون درد نکنه...
- خواهش مي کنم...
:دي :دي.... ها ها ها ها... به عارفه بخنديم....