باز هم سلام.
اتفاقا من اصلا از کودکيم خوشم نمياد! يعني خودم ک چيز درست و حسابي يادم نمياد اما از دوران دبستام خصوصا سوم ک با هدي عزيز دردانه بوديم و ي بار هم ک فيلمي از کودکيمون با زهرا اينا ديدم خيلي از خودم بدم اومد!! ولي خب در برابر بچه ها يا تا حد سکته مي ترسيدم يا تا حدي سکته شون مي دادم !!! نه خب. ي کم زيادي مبالغه بود. ي عروسک داشتم ک تا مدت ها فکر مي کردم بابام وقتي رفته بود آلمان برام خريده بود تا اينکه همين چند سال پيش فهميدم ک مامانم از سر کوچه خريده بودش. اسمش مريم بود. من اسم مريم رو خيلي دوست داشتم. در يک برهه ي زماني 3 تا عروسک ب اسم مريم داشتم. و عروسک مذکور عزيز دردانه شون بود. با خودم مي بردمش حموم !! موهاش رو مي شستم . ب ناخن هاش لاک مي زدم . با بهترين کش هاي سرم موهاشو مي بستم ...و خلاصه عروسک گرمابه و گلستان ما بود ...
و در موارد لزوم با خودم قرار گذاشته بودم هر کي اذيتم مي کرد بکوبمش ب اون طرف! خيلي کله ش سفت بود!
:دي