سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

.....اما اگه یه روز توی خیابون...به جای چراغ سبز به چراغ قرمز یخوریم،تعبیرمون این خواهد بود که روز خوبی نداریم...در صورتی که اتفاقا همون هایی هستن که با چراغ سبز برامون پیش اومدن...

بنابراین همه چیز بر می گرده به باور ما از نشانه ها....

 

***************************

داشتم فیلم می دیدم که اینا رو شنیدم....همه چیز به برمی گرده به باور ما از نشانه ها....بد نیست گاهی نشونه ها رو خوب تعبیر کنیم....همه ی نشونه ها بد نیستن...نه؟!

با وجود همه ی اینها من دوباره ی دوباره و بیشتر از هر زمان  باز هم دلم ندای عارفه می خواهد....

شاید این هم یک نشانه باشد..کسی چه می داند....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


+ چهارشنبه 89/3/12 1:42 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

چرا اینقدر زود دیر میشه...؟؟

 

 دیگه نه سیب داریم...نه هلو داریم...نه سوم کوچولو...

 دیگه نه کلاسو می ذاریم رو سرمون و جیغ و داد می کنیم که می خوایم بریم اصفهان...

 دیگه نه تو کوپه ی شماره 9 خواهیم خوابید و نه....

 دیگه  تخت بالایی هامون توی اردوگاه صدا نمی ده و نمی ذاره پایینامون بخوابن و بعضیا رو معذب نمی کنه...(درگیر جمله بندیم شدم!)

دیگه پتوی قیچی تا عارفه نمی رسه...

دیگه تبعیض نوری وجود نداره...

دیگه توی کوپه از اون بالا کیف و اشغال باراکا نمی افته پایین..!

دیگه و کوپه هیئت نداریم....

دیگه توی بازار با شوق و ذوق دست و پا شکسته اصفهانی حرف نمی نیم تا تخفیف بگیریم...

دیگه بریونی نمی خوریم...(خدااا رو شکر!!!)

دیگه کیک صلی رو نمی خوریم....فقط عبدو...

دیگه کشتی صبا با هم سوار نمیش یم...(6تا 10 ساله..!!)

دیگه با هم دیگه با یه مهر روی چمن نماز نمی خونیم...

دیگه واگن شماره 5 نقص فنی پیدا نمی کنه نصفه شبی....!

دیگه من تو کوپه دو دقیقه یه بار آب نمی خورم و بقیه رو اذیت نمی کنم...!!

دیگه به امید رهــــــا بودن غر نمی زنیم..

دیگه....

بازم بگم؟؟!

نمی دونین چقـدر دلم برای اصفهان تنگ شده..!

اینجا رو که یادتونه..؟!

 

 

 

 

**********************************************************

 

سخت است گذراندن روزها تنها با ندای عارفه که دائم در گوشت تکرار می شود....

سخت است... هنوز هم دلم ندای عارفه می خواهد.....


+ دوشنبه 89/3/10 1:15 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

گفته بودند دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم

تا به گوشش برسانند

گفته بودند قاصدک ها گوش شنوا دارند

غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار ..

من اکنون صاحب دشتی از قاصدک هاهستم

اما آنان که گفتند

 مگر نمی دانستند قاصدک های خیس از اشک

می میرند؟؟؟!!!

 

 

 

 

پی نوشت:

صدایم کن...صدای نو خوب است...

 

*************************

 

صدایم کنید...

عارفه.......


+ چهارشنبه 89/3/5 2:39 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

در شهری به نام عشق کوهی است به نام محبت..

و از آن کوه رودی می گدرد به نام صفـــــــــا...

و در آن رود جویباری می رود به نام وفا...

و همه با هم به آبگیری می ریزند...

به نام وداع...

 

 

 

 

خواهش می کنم دعایم کنید....

باتشکر...قاصدکی از اعماق خاک...

 


+ دوشنبه 89/3/3 6:29 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

<      1   2