ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
برخلاف همه ی روزها دلت می خواهد با همان خستگی ناشی از دویدن از صبح پی کارهای مدرسه وقتی میرسی ب میز ناهار آشپزخانه، اینبار بشقاب مهمان را برداری و حسابی خودت را تحویل بگیری.
حیف ک حوصله نداری و فقط ترجیح میدهی از توی قابلمه هم که شده فقط چیزی بخوری !
یک لحظه ک خیره می شوی به قاشقت و می خواهی شروع کنی، هجوم افکار ناگهان سستت می کند.
باور نمی کنی زندگی دارد جوری رفتار میکند ک فکرش را نمی کردی !
نمیدانی.
نباید بگذاری همین جور،هر جور ک باب میل اوست رفتار کنی !
انگار مدتهاست فکر نکرده ای ....
بیدار شدن کار یک لحظه است.
مشکل هفته های بعد است ک سراپای وجودت می شود فکر !
کاش زود تر همین هفته های فکر آرام آرام می آمد.
انگار کمی دیر شده!
همین .
فقط فکر .....
بگذار هر چه می خواهد بشود،بشود.
بگذار آنقدر پشت سرت و توی چشمهایت حرف بزنند تا خالی شوند.
آنقدر راجع ب چیز هایی ک نمی دانند و تلاشی هم برای دانستنش نمی کنند و تنها حرف میزنند راجع بهش و اظهار نظر می کنند، حرف بزنند.
آنقدر نهی کنند تورا ازکاری و خودشان همان را انجام دهند تا خسته شوند.
آنقدر نفهمند و درک نکنند ...تا روزی خودشان بفهمند چ کردند .
آنقدر خودشان را بهتر از دیگران ببینند و تغییرات خودشان را منکر شوند ک آخر سر کم بیاورند .
تو هم هیچ نگو .ساکت باش و حتی گوش هم نده.
هیچ اهمیتی هم برای حرفهایی ک نمی دانند و میزنند،
فکر هایی ک نمیدانند ومی کنند و بر زیان می اورندش،
قائل نشو.
روزی میرسد تمام اشتباهاتشان را می فهمند.
جلویشان رژه می رود تمام حرفهایی ک ندانسته زدند.
و چیزهایی ک بی خودی بهت نسبت دادند.
بگذار ب حال خودشان باشند.
تو خودت باش .
و هیچ اهمیتی نده.
تا زمانی ک نمیدانند بگذار هر چه می خواهند فکر کنند.
اصلا آنقدر برایت از ناراحتی بگویند و موقع خوشیشان رهایت کنند ب حال خودت ک سر خودشان بیاید.
وقتی کارشان لنگت شد سراغت را بگیرند ک وقتی نباشی هم برای همان کار دنبالت باشند.
بگذار اصلا قدر احساست را ندانند و دم از دانستنش بزنند.
فقط اجازه بده.
بقیه اش را بسپار ب خدا.
تمام گریه هایی ک کردی و نفهمیدند و آخرش هم حرف هایی زدند ک ....
تو بسپارشان ب خدا و فقط ب دل نگیر.
یک روز می فهمند چ کردند .
پ.ن: تک تک کلمات این متن مخاطب دارد . مخاطبش خیلی هان. خیلی از آدمها/
تو این دنیا هز چی ساکت تر باشی بیشتر ب نفعته.
پس حرف نزن .
دلم زیادی از آدما پره .
کاش همینجا می نشستی کنارم و پیشم بودی . کاش صدای بودنت آنقدر بلند بود ک دیگر هیچ چیز را نمی شنیدم ....کاش نبود اینجور ک ببینمت در رویاهایم، اما آنقدر دور باشد بودنت که برایت دست تکان دهم ....
کاش فقط اندکی – فقط اندکی- می فهمیدی . کم کم خودخواهی هایت دارد آزارم می دهد .
کاش برای یک لحظه هم که شده سعی می کردی جای من باشی .جای تک تک لحظاتی ک دلم میخواست باشی و نبودی . و وقتی حرفی زدم گفتی بی معرفتی ...
دنیا این روزها پر شده از آدمهایی ک با یک دنیا سوء تفاهم همه چیز را خراب می کنند...بی آن ک حرف بزنند ...
حرف زدن همه چیز را حل می کند . بیشتر از آن چیزی ک فکرش را بکنی ....
انگار هر روز ک بیشتر می گذرد دنیا بیشتر ب آدمهای اطرافش فریاد می زند ک باید زندگی کرد.... اما خودش نمی گذارد ...از همان پوزخندهایی لازم است که هیچ گاه توانش نبوده ....
سست شده تمام عنصرهایمان .
همینطور نشسته ایم ....
و هزاران حرف پشت سرمان رژه می روند ...
بی انکه روحمان خبر داشته باشد !
و هزاران دلیلی ک آدمها برای آرام کردن خودشان پشت سر هم می زنند بی آن ک ذره ای دلیل بخواهند ...
و هر طور بخواهند با هم رفتار کنند ....و در آخر طرف مقابلشان را مقصر بگیرند ....
و سوء تفاهم ها آنقدر جمع شود ...ک کم کم ....همان عنصر سست را ...نابود می کند جای کمک برای بهبودش ...
پ.ن: حرف برای گفتن زیاد است .
کاش همه چیز همان جور بود که باید باشد...و بود !
این نوشته برای دیروز است .شنبه 9.اردیبهشت 91 ...