سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

امروز روز جالبی بود.

امروز احساس کردم که چقدر بزرگ شده ام....اما هیچ وقت دلم نمی خواست و نمی خواهد...من هنوز هم قاصدک کوچولوام...

امروز روز جالبی بود.

امروز با بچه هایی سروکار داشتم که بر خلاف همه به من نمی گفتند عارفه...می گفتند خانوم...

امروز روز جالبی بود.

امروز هر لحظه دلم خواست برگردم به دوران قبل از دبستان....اگر الان 15 سال پیش بود من 11 روزم بود و کلـــــــی کیف می کردم...

امروز روز جالبی بود.

هر لحظه دلم می خواست جای بچه های دبستانی دوستانم را ببینم...به جز فاطمه!

امروز روز جالبی بود.

نمی دانم چرا ولی اگر رهایم می کردند می زدم زیر گریه...خفن!

امروز روز جالبی بود.

امروز آدم بزرگ بودم...که کاش کودک تر از کودک ترینشان می بودم...

امروز روز جالبی بود..

هنگام قدم زدن روی چمن ها،تمام حواسم این بود که مبادا قاصدکی را له کنم....اما فکر کنم قبل از آن خودم له شدم....

امروز روز جالبی بود.

امروز دلم بدجوری هوای....

امروز روز جالبی بود.

دلم به شدت ندای عااارفه میخواهد...به شدت!

امروز روز جالبی بود.

خسته ام...نه از کار و درس و....

روحم آرامش می خواهد...آرامش....

امروز روز جالبی بود...

دلم نمی خواهد بزرگ شوم...

 

 

 

 

 

 


+ سه شنبه 89/4/15 10:14 عصر قاصدک خانوم | نظر