سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

 

چقدر مسیر رفتنت را نگاه کنم تا باور کنی رفتنت را باور کرده ام؟

چقدر سکوت کنم ک بدانی دیگر برایم خسته کننده شده بهانه هایت ....



این روز ها تلنگر لازم نداری ک دلت هوای کسی را کند ؛

دلت مدام بهانه می گیرد فقط ....هوای نفس کشیدن می کند و احوال ها و لحن های خاص صدا کردنت حتی ....دلت نامت را می خواهد ....نامی ک پشتش یک دنیا محبت داشت .....

یادت میاید روزی صبر کردم؛ سنگ شدی .....

ایستادم ...شیشه دلم را شکاندی ؟

حالا بنشین و تماشا کن ...

فرش قرمزی را ک از خورده های قلبم برایت پهن کردم را بنگر.

بنگر ک چگونه سرخی چشم هایم گم می شود در گلگونی خون ها ....

باران فقط مرهم است ؛

پاک می کند تمام کدورت ها و خون ها را و نرم می کند تمام سنگ ها را و جلا می بخشد دل ها را ....

هر بارانی کار ساز نیست ولی ؛

گاه نیاز داری زمین و زمان را بر هم ریزی تا باران دلخواهت هوای باریدن کند .



تا فقط در پناهش اشک بریزی ..

فقط نفس بکشی ....



و سبک شوی ...





پ.ن : راحتی نوشته هام زمانیه ک بهش اجازه می دم بی پروا بنویسه ...فقط برای تسکین دلم ...بی مخاطب ...همیشه ....

پ.ن2 : می دونم موج نوشته هامو منفی ببینین شاید ...

ولی غم نیست ....از جنس احساسه ....

پ.ن3 : غزل ...حرفمو خوب می فهمی ...





 

 

ogv3e83cj9zaq3vcbf8.jpg

 

 

 

 


+ شنبه 91/11/7 11:47 عصر قاصدک خانوم | نظر