ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
حوصله ندارم بگردم ...
در میان تلاطم موج ها و حرف های ناگفته و احساسات زندانی شده پشت این پرده ی لرزان،
حوصله گشتن هیچ چیزی را ندارم ...
خودت راست و پوست کنده بگو ...
طبق عادت همیشه لرزید چانه ام،
آینه ترک خورد از سکوتم ....
صدایی گفت فقط ../
"همیشه آخرش همین می شه .../"
پ.ن: کجا رفت خنده های از ته دل و آرامش نشستن کنار هم و نگاه های پر از شادی ؟!
چ شد که نگاه ها مصنوعی شد و دلها گرفته و صمیمیت دود شد رفت هوا ؟!
پ.ن2 :کی تموم میشه ؟! کی همه چیز ب حالت خوب گذشته بر میگرده؟!
خسته شدم از بس دو دوتا چارتا کردم برا پیدا کردن عامل ....
برا از بین بردن حال و هواهای خسته ....
پ.ن3 : حال هیچ کس را این روز ها نپرس ...
پ.ن4: خدایا ....
فقــــــط و فقــط شکر ....
پ.ن5: فقط تو این حال و هوا حرم محبوب می چسبه و بس؛
من ب درست شدن همه چیز "ایمان" دارم...
...../