ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
تا به حال ب آخر ماجرا فکر کردی ؟!
این ک ته تهش چ می شود ...
این ک غصه خوردن ها و نا آرامی هایت کجای دنیا را پر میکند ...
رحمی ک در کار نیست ....
و تا ب حال شده حس کنی چقدر محتاجی ؟!
چقدر محتاجی "خوب بودن " را بچشی تا عمق "مهربانی " معبودت را در عمیق ترین لایه های وجودیت حس کنی ...
و گذرا " نگذری " ...
و فریاد نزنی ب آدمها ؛
ک من محتاج مهربانی ام ...
ته دل خودت باشد؛
یک جوری جوابت را می هد ...
مثل همیشه سر ب زیر می مانی ....
پ.ن : گاهی از خجالت خدا؛
سر ک هیچ؛
تمام هستی ات را هم بیاوری پایین ،
در "هیــچ" ترین نقطه،
باز هم کم میاوری ...
و محتاج ....
پ.ن2: دلم تنگ شده ....
پ.ن3: کاش میشد خیلی از حرفایی ک نمیشه زد رو همینجا زد ....
پ.ن4 : سخته آدما رو ببینی و نتونی مثل قبل لبخند بزنی و لبخند تحویل بگیری؛
اکتفا کنی ب یک "سلام " و " خداحافظ " ساده ،
رد شوی ؛
و بروی ....
پ.ن :4 دل آدم را می لرزاند گاهی فکرهای عمیق و از ته دل ...
پ.ن5 : خیلی پرم؛ دلم می خواد کلی حرف بزنم ....
پ.ن6 :اممم ....همین ...