سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

" در فراغ درس و مشق مدرسه نوشت "

--- از خوبی ها و خوشی ها گوییم اندکی هم...---

 

خیلی اتفاق هایی ک یک سال بود بهشان عادت کرده بودیم خیلی وقت است که دیگر نمی افتند....

مدت ها گذشته از روزهایی که مدت ها بعد از خوردن زنگ کلاس می نشستیم تو راهرو ها بین دو کلاس و جیغ و ویغ می کردیم و حساب سر و صدا راه می انداختیم تا ناظم ها را بکشانیم طبقه ی بالا ...

بعد هم کسی ک کشیک می داد اسم ناظم ها را می آورد و همه با تمام سرعت میرفتند داخل کلاس ؛ هر کلاسی هم که بود فرقی نمی کرد ...مهم "دقیقا " حضور داشتن در کلاس بود!

برنامه شنبه ها همیشه طولانی تر بود.. من باب چهار زنگ پشت هم عکاسی داشتن و روزهای آخر که دو زنگ دوم تماما اختصاص داشت به ادبیات خواندن ما..برای زنگ یعد...

یکشنبه ها هم ک روزهای آمادگی دفاعی و بی کار گشتن در راهرو ها تا ساعت 8...بعد هم کلی خوش گذرانی با معلم گلی که داشتیم ...

و زنگ بعد هم نرم نرم معلم تاریخ هنر با لیوانی ب دست با همان وقار و خوشرویی همیشگی وارد کلاس شود و یا قیافه های ما مواجه شود...بدون ذره ای لب خند... محض رضای خدا! :دی

دوشنبه ها هم خواب خواب بودیم زنگ اول...معلم عربی گاهی تن صدایش را کم و زیاد می کرد که بیدارمان کند.... بی نظیر بود ....

و بعد هم ادبیات بود و خندیدن های مداوم با خانوم ادبیات سر کلاس و درس نخواندن ها و دختر های خوبی نبودن ها...و خندیدن به کلاس کناری هایی که ورزش داشتند و توی حیاط عذاب می کشیدند واقعا....

بعد هم ورزش و نوبت همان کلاس بغلی ها که بخندند حسابی به ما...

بعد از ورزش هم که دیدنی بود اوضاع... حمله می شد به ساندویچ زهرا و تماما تامین می شدیم...

و بعد هم ریاضی بود با همان گرماای بعد از ورزش و خواب بعد از ساندویچ..... :دی

و بعد هم سه شنبه ها ک انیمیشن بود و فریم کشیدن ها و زبان و طراحی...

یک ساعت و نیم طراحی ای که یک ربع اول دیر می رفتیم و 1 ساعتش را هم پایین مثلا دنبال مقوا و کپی و این ور و آن ور ...آخر سر هم یک ربع می ماند ک گذشتنش هم باز دست خودمان بود..:دی

دینی هم بود ...گوش دادن و درس خواندن های یک ربعی قبل کلاس...عالی بود کلاس ها...

چهارشنبه ها هم که عااالی ....تمام روز یا مبانی بود و یا چاپ...تماما کار عملی بود و آخر ب بهانه ی کپی بیرون رفتن و سر کلاس آن کلاسی ها رفتن و جمع شدن دم آب سرد کن...

5 شنبه ها هم ک تاریخ معاصر بود . تمام نمره ها را با مها گرفتیم...صبح ها تو ضیح می داد و ما هم امتحان میدادیم سر زنگ...

و امتحان ریاضی ها و بعد هم ک طراحی و بعد هم خانه...

 

دورانی داشتیم برای خودمان ...

پ.ن: خدایی دلمون واسه مدرسه تنگ شده ....

پ.ن2: هویت یک سوم "ب" ای هر جای دنیا هم که باشد همراهش می ماند!

به یاد روزهای خوش رفاقت های قدیمی و ب رسم سوم ب ای بودن...

همه دلتنگیم.../

 

عکس

 

حیاطمون...

لحظه های خوش راهنمایی و بدمینتون ها و ....

.../


+ یکشنبه 91/6/12 1:2 صبح قاصدک خانوم | نظر