بابا فاطمه سادات !
تو بهشون بگو
من يادمه اينا داشتن بستني مي خوردن ما داشتين بال بال ميزديم ....
بشين بچه !
آبانيا صبورن !فقط در يك مورده كه طاقت از كف مي دهند و بي صبري و بي قراري مي كنن ، اونم در مسائل عشق و عاشقيه !... جان تو تيري !
اينجا بايد از گروه بدبخت بيچاره ي خودمون دفاع کنم
که ه ه ه ه ه ه ه ه
به ما دير تر از همه بستني رسيد
جون مسئول ما خانوم رحماني پور بودند و چون بايد مواظب بقيه ي گروه ها هم مي بودند
و چون مسئول کل اردو هم بودند . . . . .
به ما همه چي دير مي رسيد
و ما مظلوم ترين گروه بوديم
خب پس به نتيجه رسيديم!
1- قنوا رو مسئول مستند سازي نکنيم.
2- گيگيلي عينکي کودک رو گم نکنيم!
حله!
ديگه من آشغال باراکا و اينا سرم نمي شه!
چشم هام داره کج مي شه!
و مامان هي مي گن بيا بريم عينک جديد بخريم من مي گم نمي خوام!
واسه چي خجالت بکشم!
آخر الزمان شده!
اين هدي چه پررو ئه!
به ما زود بستني رسيد؟
اگر عبدو نبود که کلا بهمون بستني نمي رسيد! وااااااااالااااا!
آخرش که پيدا نشد گيگيلي..........!
عينکم کج شد!
چند روز ديگه چشم هام هم کج مي شه!
والسلام!
اين نرگس به يه شيوه ي خاصي گفت بله ها...!تازه من به يه نتيجه ديگه هم رسيدم! اين دليل کج شدن عينکم چي بود!
گم شدن گيگيلي مورد نظر توي کوپه ي شماره 9!
آفرين به ما مناعت طبعي ها!!!
ميگم حالا واقعا ما اينا رو ياد گرفتيم؟!
راستي مناعت طبع در مورد باراکا و اون شکلاتاي خونه ي فلفل اينا هم صدق مي کنه!؟!