صدايت را مي شنوم ...
آسمانم سياه سياه است ...
پرندگانم هم ديگر آواز نمي خوانند ...
شكوفه ي درختانم هم پژمرده اند ...
گلهايم هم همين طور ... مخصوصا نرگس هااايش ...
مدادرنگي هايم هم رنگ هميشه را ندارند ...
هيچ كس هم براي دردهايم درماني ندارد ...
شادي هم فعلا يافت نشده كه پاسخگو داشته باشد ...
ابر هايم تازه شده اند مثل چشم هاي خودم ... انقدر بغض دارن كه ديگر نمي بارند ...
ستاره هايم هم ديگر چشمك نمي زنند ...
ماهم ديگر زيبا نيست ..آن زيبايي قديم را ندارد ...
به پاي دردهايم كسي نمي نشيند ...
دلتنگي هايم اين روز ها فوران كرده اند ... درمان هم كه اين روزهااااا ...
اين ها كه گفتم همه حرف هاي دلم نيست ...
گاهي چندين هزار جمله هنوز حرف هاي دلم نيست ...