• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : ايمان..
  • نظرات : 5 خصوصي ، 69 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      >
     
    + عبدو 
    سلام
    پاسخ

    سلام...:(((
    پاسخ

    ممننوووووونم...!
    رفتندي؟!
    پاسخ

    رفتنده بودم شام بخورم!

    گروه خودمون بي نظيره...!

    لنگه نداره...!

    ولي مي گم حالا غزاله مي ياد يا نه؟ اگر مي ياد من بذارمش تو گروه ها. اگر نمي ياد دوباره جا به جا نكنم.

    (چرا مسئوليت گروه بندي رو دادين به من!؟)

    پاسخ

    نمي دونم چرا!غزاله هر دفعه يه چيزي مي گه...ايجادي چي شد؟!گروه قنوا اينا رديفه؟!گروه خودمون عشقه!
    گروه خودمون از همه بهتره. هم كوپه بندي اش راحت درست شد هم راحت ده تا شديم. معلم هامون رو هم راحت انتخاب كرديم! ولي اين گروه هاي ديگه باعث مي شن من كچل بشم!
    پاسخ

    آره بابا گروه خودمون كه فوق العاده بود..توضيح بده...!بدو...

    چهارشنبه عجب اوضاع افتضاحي بود!

    تو اون وضعيت...!

    تو نبودي...! ولي خيلي ناجور بود...! همون موقعي كه مي خواست بگه ليست گروه ها رو با معلماشون بدم...! واي كابوس بود! تو اون وضعيت. نكرد لااقل من از بين جمعيت بيام بيرون بعدش..!

    (مي فهمي چي رو مي گم؟! نمي فهمي!)

    پاسخ

    مي فهمم بي زحمت واضح تر توضيح بده!لطفا!!

    اينم ليست گروه هاست:

    گروه يک: خانم کلاهدوز، خانم مقدم
    گروه دو: خانم مروي، خانم رحماني پور
    گروه سه: خانم مروي، خانم شبيري
    گروه چهار: خانم رحماني پور، خانم مقدم
    گروه پنج:خانم قرايي، خانم مختارپور
    گروه شش: خانم مختارپور، خانم قرايي
    گروه هفت: خانم شبيري، خانم کلاهدوز
    اين صدرا چرا هيچ كاري نمي كنه؟!
    پاسخ

    شايد اينم و خاصيت صدرا اين است...يادته سر اين گروه بنديا؟!ديت و دلت نلرزيد؟!:)))))

    هدي رو راضي کنيم؟

    هدي تا يه جايي اش رو نوشته داده بقيه اش رو من بنويسم!

    بابا من نمي تونم ايهاالناس...!

    اينم شده توفيق اجباري...!

    پاسخ

    رو من كه اصلا حساب نكن خودت يه جوري با هدي كنار بيا!چرا تو ميتوني كودكم!(البته اون موقع كودكم نبودي!)بنويسين ديگه...راستي گروها چي شد؟!

    راستي امروز 3 ارديبهشته. اشتباه شد.

    عارفه من يه بار گفتم! من نمي نويسم! من نمي تونم مثل هدي بنويسم! تازه قردا دير مي شه. ما هم پرينر نداريم...

    مگه خانوم سيد موسوي نگفت؟...

    تازه هدي در جريان كارا قرار داره نه من...!

    پاسخ

    خب پس بايد بريم هدي رو راضي كنيم كه بنويسه!اصلا به من چه!خانوم سيد موسوي؟؟بنويس براي هدي ميل كن ديگه!واااي!

    يك بار عرض كردم بنده حديث ها رو ندارم! حديث ها به هدي سپرده شده بود كه هدي هم داد كوثر...!

    خب خودش بنويسه ديگه...هي مي گه قشنگ مي نيوسم. قشنگ مي نويسم...

    واه واه واه...من اصلا بلد نيستم عين هدي بنويسم!

    پاسخ

    مي دونم ولي خب تو هم قشنگ مينويسي ديگه..خب مي توني غردا حديثا رو ازش بگيري بعد براي يكشنبه درستش كني؟!البته دير ميشه...خب هدي نمي نويسه منم كه بلد نيستم!اي خداااا.....

    آره يكشنبه قراره بريم اصفهان و امروز هم 5 شنبه دوم ارديبهشته!

    ببين عارفه من اين قاصدكا رو نمي نويسم چون حديث ها دست كوثر و هديه. خب بگو خود هدي بنويسه ديگه...!

    پاسخ

    آخه هدي حوصله ندايه!تازه مگه نديدي چهارشنبه كوثر فلشش رو جا گذاشته بود و مسول گروه محترم هم به شدت عصباني شدن!من كه به هدي ميگم اما...خب تو چرا نمي نويسي؟!

    ما كه ناراحت نيستيم. فقط داريم تجديد خاطره مي كنيم!

    نه اون روز دوم بود كه هدي از پيلوت دل نمي كند. روز اول من و تو با هم رفتيم. روز دوم همون روزي بود كه قنوا هم اومده بود تو كتابخونه.

    پاسخ

    آهان آره!در هر صورت يادمه كه هدي داشت ديووووونم مي كرد!آره عطا جان تجديد خاطرس كلـــــي كيف مي ده!انگار يك شنبه جاي اردو قراره بريم اصفهان...فرض كن!

    سلام بر پلي و عارفه يعزيززم اومدم يه نگاه بزنم تندي برم...بابا به اين وبلاگ درماندهي ما يه ذره بيشتر نظر بدين دلمان شديد مي گيرد...هر كي به وبلاگ ما مي رسه رژيمي نظر مي ده يكي .تا دوتا...

    بابا يه ذره ناپرهيزي كنيد ديگه!دلم يه سورپرايز عظيم مي خواهد!

    پلي انقدر نا اميد نباش!من هر وقت به شما ها سر مي زنم دلم مي گيره تو رو خدا يه ذره بخندين !يه ذره به خاطره هاي خوبمون(خوبتون؛خوبشون)

    فكر كنيم...زندگي قشنگ تر از اين هاست من ديگه رفتم!

    اين نظر از ته ته قلبم نوشته شده بود!

    پاسخ

    عاشق اون نظراي از ته ته قلبتم...!هر چي شما بگين...!!!!!!!چشم..!

    من دعواي خانوم بي آزار رو يادم نيست. اون موقعي رو يادمه كه ميرزايي يهو از كتابخونه پريد بيرون و گفت من يه لحظه ديگه مي يام و ديدي داشت حرص مي خورد كه هيچ كس نيومده!

    دعواهاي بعدش تو نمازخونه رو هم يادمه...!

    پاسخ

    واي!من خودمو كشتم تا تو و هدي بالاخره بياين!اين هدي مگه دل مي كند از محدوده ي پيلوت؟!چرا ما داشتيم مي دويدي و سر و صدا مي كرديم و مراد دل و خانوم بي آزار هم گفتن آروم تر!و ما باز هم به دويدنمون ادامه داديم!

    خب من همه ي اينا رو يادمه. به غير از اينکه دفتره قرمز بود.

    تو دويدن تو راهروي دبيران رو هم يادته؟

    پاسخ

    اوه...بللله...!و دعواي خانوم بي آزار و .... رو هم يادمه...!؛)
     <      1   2   3   4   5      >