ظهر روز شنبه ؛ تنها نشستم تو خونه و چند ساعتي ميشه که از شمال برگشتم ...
خانواده هنوز نيمدن ، گمونم تا شب بيان . يه فاز خاصيه ... بعد ِ مدتها نشستم پاي پي سي و آهنگ واسه خودم بلند کردم . هر از گاهي نيلو يه اس ميده که پاشو بيا خونمون . منم تا شب نميتونم برم و با کلي شرمندگي ريجکتش ميکنم .
جس ظهراي جمعه رو دارم . اصن حس خوبي نيس ، اصـــــلن !
يه خورده پيش نمايشنامه ي "خرده جنايت هاي زناشوهري" رو تموم کردم . گفتم بيام يه سرکي به وبلاگت بزنم .
پ.نوشت چهارمت يه جوريه ، از اون اصطلاحات جديدته که هنوز نشسته رو دلم .
خصوصي نوشتت هم برا من خصوصي نبود . يني يه چيزيه که خيلي وختا اون گوشه موشه هاي مغزم بهم چشمک ميزنه ... مغز ! چندشم شد ... :عوق
يني حقيقتن من اين خصوصي نوشت شما رو هميشه از يک ديد ديگه نگاه ميکنم . که نکنه يه وخ من همچين باشم ، هستم ، بودم ، يا ممکنه يه روزي بشم .
خيلي بده ... خ ي ل ي //
منم اتفاقا گاهن فک ميکنم به همون تيتر ت . به اون کم حرفيه که خب ، هر چند به ميل خودته ،
اما شديدن عجيبه ... غريبه نافـــرم !
از اين ظهر جمعه اي بيزارم .
از اين روزهاي تنهايي که شديدن دلگيرن . حالا تو هرچقدم آهنگ قري بذاري حتي اخمت هم از هم باز نميشه .
از اون روزاي گندي که هيشکي وخ نداره بياد خونتون .
از اون روزاي تلخي که کسي هم نيس که دعوتت کنه .
از اون روزايي که حتي حال کافه ي هميشگي وليعصرم ندارم .
از اون روزايي که نت خل شده و اجازه ورود به اينستا نميده .
دلگيرم ازش .
از همون روزهايي که دارم راجع بهشون فک ميکنم و بدترينش امروز گلومو گرفته . چسبيده . وا ام نميده .
اما لا اقل يه خوبي داره .
که مجبور نيستم براي ديگران توضيح بدم و جواب پس بدم که چرا الآن به قول حانيه فلانم و *#@^*# شدم به ديوار ...
کافيه سرم رو تکيه بدم به مبل و براي خودم خ ل و ت کنم ...